نتایج جستجو برای عبارت :

۹۶- انصافا میدونستین؟.!

١- ٣-۴ قسمت اول سالهای دور از خانه رو دیدیم و کلی خندیدیم بعد پسرجان طی تحقیقاتی به این نتیجه رسید که این سریال ادامه شاهگوش هست و به اصرار ایشون کل شاهگوش رو گرفتیم و دیدیم که انصافا هم خوب بود ولی مشکل این بود که سطح سلیقه ما رو برده بود بالا و دیگه سالهای دور از خانه مثل قبل مزه نمی‌کرد
٢- تو ی جایی از قسمت جدید این سریال احمد مهرانفر میگه: حتما گاندی هم مواد زیاد می‌زده که از این حرفا (گند و کثافتا) زیاد می‌گفته
وژدانا انصافا اگر توی یک فیلم
1- و من که جنبه صبح سرکار رفتن رو ندارم 
از ساعت سه خوابیدم تا نه شب!
الان بیدارم 
یک کمی سه تار زدم که ای وای چقدر بد که گذاشتم کنار :( و فکر کنم چیزی به اندازه سه تار نمی تونه حال منو خوب کنه حیف که یادم رفته یک جاهاییشو 
گوشیم هم نیست که کارهای استاد رو پخش کنم و تمرین کنم 
اول با گوشی خواهرم و الانم با لپ تاپ پسر اول که خودش خونه نیست و لپ تاپش و مودم!! من که رمزش دست اونه :/ هر جفت روشن هستن اومدم 
همه هم که خوابید ماشاءالله :)




2- راستش رفتم یک پست
می خواستیمش، خیلی زیاد.شب و روز بهش فکر می کردیم‌ و #دفترچه_یادداشت_گوشی_مون پر بود از #تکست_عاشقانه تا براش بفرستیم. می فرستادیم و می خوند. می خندید و می خندوند.چندتا عکس ازش سِیو کرده بودیم و با آهنگ "#آهای_خبردار" #همایون هزاربار نگاهشون می ‌کردیم.بعد یهو رفت، رفت و پیداش نشد.فکر نکنی از اوناش بود که تا جا توی دل وا می کنن می زارن می‌ رن، از اوناش نبود.هر اومدنی یه رفتنی داره، هر رفتنی هم یه حکمتی لابد!حکمتش این بود که یاد بگیریم #آدم مال رفتنه
هیچ دقت کردین، الان بچه های این دوره که گریه میکنن مامانشون براشون میخونه:گریه نکن جان دلم، ️بچه خوب و خوشگلم،️ گریه کنی چشمای تو پف میکنه میاد جلو، ️قرمز و بد نما میشه،️ نم نمی تا به تا میشه،️ به جای گریه خنده کن،️صورت خود تابنده کن
- اما زمان ما، وقتی که گریه میکردیم مامانمون میخوند:گریه نکن زار زار، میبرمت بازار(یا لاله زار) میفروشمت چهارهزار(قیمتها متفاوت بود)، چهار هزار قدیمی خاک بر سر رحیمی
یعنی اولا که میفرختنموندوما که فحش یادمون
انصافا این چند وقت دچار کم خوابی ک نه ولی خستگی مضاعف شدم
میام خونه
تف تو ریا نمازی بر بدن زده
عصرانه ای میل نموده 
و ب سراغ رختخواب رفته
و ب مدت یکی دو ساعت بیهوش شده
سپس بیدار شده 
سریالی دیده
غذایی خورده
و دوباره بیهوش شده
 
شکرت خدا
انقد این سه روز دلواپس مدیر جان هستم که دیگه صدای همسر هم درومده که چخبره بابا انقد نگرانشی؟!؟ 
میگم چیه خب مدیرمه اینده کاریم دست اونه خب!! الان 3 روزه نیست همه کارام عقبه!
میگه عهههه 
منم میرم سفر همینقد نگرانی؟ هی رابراه اسمس و زنگ..!؟
گفتم اخه من کجا رابراه بهش زنگ زدم یبار زنگ زدم جواب نداد پیام دادم .... الکی چرا شلوغش میکنی؟
 
 
باز میگم 
هاااا چیه حسودیت میاد؟؟ من انقد هواشو دارم؟؟ تازه کلی هم سوغاتی براش اوردم دو روز دیر بیاد خراب میشه هم
از پسفردا اردو به طور رسمی شروع میشه و کی باورش میشه که فقط روز های
۲۷ و ۲۹ اسفند
۱ و ۲ و ۳ و ۱۵ و ۳۰(به صورت نصفه روز بعد از سنجش) فروردین
۱۳ و ۲۲ اردیبهشت
۱۵ و ۱۶ خرداد
تعطیل باشیم؟! :///
انصافا خر هم از یه جایی به بعد جفتک میزنه بعد اینا میخوان میخوان مارو کنترل کنن :/
این دو کلمه توضیحی لازم نداره انصافا 
دیدمش و دلم نلرزید 
همزمان یه آه کشیدم و دقت که کردم دیدم ته دلم یه چیزی غمگین شد 
تالار میلاد شبی که خوش نگذشت 
شب عروسی 
دروغ نشه رقصیدن با دوستام خوب بود اون وسط 
فقط رقصیدن با دوستام
من و أین آرامشی که مهمون خونه ام شده انصافا چقدر غریبه ایم ، به طرز عجیبی ارومم و لبخند میزنم :)
من راه خودم رو میرم، هر اتفاقی که بیفته ناامید نخواهم شد، نتیجه من الان نیست و خدایی که به شدت کافی‌ست:)
ممنون از همه شما بابت این حس خوب و دعای خیرتو

پ.ن: سلطان نگران های دنیا فقط گلاب که با چشم نیمه باز میگه: رفتی و اومدی ؟؟
انصافا این چ وضعشه ی برنامه خوب اگه بخوام بگم قطعا تلگرام تو رتبه یک قرار میگیره اونوقت زدن ناکارش کردن طوری ک ب سختی کار میکنه 
ی برنامه داشتم ب نام مایگرام بدون فیلتر بود اونم به صورت خودکار همینکه آنلاین شدم حذف شد !!! اصلا نفهمیدم چی شد 
ولی انصافا وقتی میرید هدفون میخرید تنها نرید، یه نفر رو با خودتون ببرید و امتحانش کنید، که اینجور نباشه که کله ی صبح تتلو تو گوش شما هوار بکشه "من در اختیار تو، بیا این تنو ببر تیمارش کن" ما هم فیض ببریم...
+ ولی سلیقه ی مردم تو مترو بهتر شده، به جای سریال ترکی this is us میبینن با گوشی، جای ملت عشق گاری کوپر و چشم‌هایش و جز از کل میخونن، ولی همچنان تتلو گوش میکنن -_- :)))
خب دیگه یواش یواش داریم به بیان جان وارد میشیم . دیگه دارم یاد میگیرم . ولی انصافا فضاش خیلی باحاله . من سه سال تو بلاگفا وبلاگ داشتم ولی به نظرم اینجا امکاناتش خیلی بهتره . فعلا عرضی نیس بریم ببینیم زندگی چی برامون پیش میاره . ❤️❤️❤️❤️❤️
مامان میگه نجف خییییییییلی شلوغه 
میگه اعصابمون خرده که بیکار تو موکب نشستیم 
میگم زیارت حرم امام علی و... میگه اووووو شلوغه از پارسال که با داداشت رفتم خییییییلی شلوغتره 
میگه چند نفر از کاروان جدا شدن و برگشتن ایران! به این حد یعنی! و فکر می کنم که هنو تا اربعین یه هفته مونده! 
میگه برای چای باید صف وایستی! برای آب هم!!!!! آب گیر نمیاد! 
هوففففف و من دارم لعنت میکنم اونی که گفته برید،غیبت نمی خورید ویزا آزاد ، گذرنامه فقط یه برگه و...
بسه دیگه می
حقیقتا پدرم در اومد این 10 روز اردو :)) شونه‌هام بدتر از همیشه تلق تولوق می‌کنن، شب‌ها کم خوابیدم و درد پریود کشیدم؛ ولی انصافا کم خوش نگذشت؛ یعنی فراتر از خوش گذشتن بود خداییش خیلی جاها! و اعتراف می‌کنم اگه قرار باشه یه روز دلم تنگ شه برای روزای کنکورم، این روزای اردوی عید اونا خواهند بود.
میگم:بازم آیین نامه قبول نشدم! -میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی و هیچی نمیشی! -من:سردرد گرفتم،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت!"
میگم:بازم آیین نامه قبول نشدم! -میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی و هیچی نمیشی! -من:سردرد گرفتم،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت و بی عُرضه !"
میگم بازم آیین نامه قبول نشدم :(
-میگن: تو کی چی رو قبول شُدی که این بار دومت باشه؟یه بارم که شده تو زندگیت یه چیزی قبول شو حداقل خوشحال شیم:|فقط ضرر بزن...ما که میفهمیدیم تو هیچوقت هیچی نبودی  و هیچی نمیشی،وجودی نیستی!
-من:سردرد گرفتم،حق با اوناست،انصافا راست میگن،در همین حد بی خاصیت و بی عُرضه !
انصافا این پنیک من برای ابراز احساسات و اعلام وجود بی خود ترین ویژگیمه.
بعدش عصبانی بودنم
ی جایی از چهرازی میگه من ی مرد عصبانیم اما اهمیتش دیگه ب چپمم نیست. هروقت اون رو میشنوم میگم من ی زن عصبانیم اما ...
تنگ کردن برای انجام کارایی ک داری از سخت ترین اعمال در سامرتایم هست. ملت هلو سامر میکنن من باید ترجمه هامو برسونم و ب فکر پروژه و فلان باشم. 
وقتی طلیسچی تو این آهنگ میگفت «خواستی کم باش ولی باش» با خودم میگفتم این آویزون بودنه یکی از طرفین به اون یکی جفتشونو بیچاره میکنه...
امروز از مدرسه اومدم کیفمو شوت کردم کنج اتاق خواستم برم یه دوش بگیرم گفتم یه نیگا بندازم به گوشیم دیدم sms دارم
وا کردم دیدم نوشته :«خواستی کم باش ولی باش»
اصلا کل خستگیام پر کشید و رفت :)))
+انصافا دوش آب سرد اصلا به زندگی جانی دوباره میبخشه
خب اول از همه بگم دمشون گرم به خاطر پخش لیسنینگ که به جز اولیش که نفهمیدم چی گفت ۱۱ نمره از ۱۴ نمره قبولی رو به همه مون دادن
دوم بگم از همه امتحانا سخت تر بود انصافا :/
سوم هم میرسیم به معلما:
اول از همه که بگم لعنت بهت افتخاری با اون گندی که تو زبانمون زدی و کل اون ۳ سال از بدنت بیاد بیرون
سال دهم معلمم یه چشم بادومی بود نمیدونم نمیدونم اسمشو
پارسال آقای مشایخی بود
و امسال هم آقای فرید :)
از این دو تای آخر ممنونم ولی از اولیه نمیگذرم :/
من ترم آخر نو
همسر... همونی که کنارش انگشتتو تکون میدادی بیدار میشد... این روزا اونقدر خسته‌س که یه ساعت تمام کنارش ناله زدم و بیدار نشد!!!
+ ولی من اگه خدا بودم مریضی نمی‌آفریدم!! ... شایدم می‌آفریدم! ولی خب انصافا آدم وقتی سالمه خب خوشحاله که سالمه دیگه... وقتی هم مریضه به جون خودم قدر سلامتی رو نمیدونه!!! صرفا ناشکری میکنه و ناله میزنه!!
خب دیگه یواش یواش داریم به بیان جان وارد میشیم . دیگه دارم یاد میگیرم . ولی انصافا فضاش خیلی باحاله . من سه سال تو بلاگفا وبلاگ داشتم ولی به نظرم اینجا امکاناتش خیلی بهتره . فعلا عرضی نیس بریم ببینیم زندگی چی برامون پیش میاره .
خیلی وقت ها می شه، امّا هرکدوم از ما آدما از انجامش خودداری می کنیم. حالا به هر دلیلی که انصافا خیلی هاش هم به حق، منصفانه و منطقی هم هست. شاید خیلی از افراد غافل باشن که اگه از همین امّا و اگرها استفاده نشه و یا یه سری شرط و شروط وسط نیاد، خیلی از اتفاقات خوب مادی و معنوی میفته که هیچ وقت فکرش رو نمی کردیم.
زیاد مطلب رو پیچوندم نه؟ الآن قشنگ بازش می کنم.
ادامه مطلب
برکت یعنی بخاطر نیاز مادر با نهایت خستگی، یک ساعتی بیشتر بیدار بمونی. بعد فردا هم صبح به موقع بیدار بشی، هم مترو خلوت تر از روزهای قبل باشه، هم طی روز خوابت نگیره.
یعنی من شب هایی که کارهام طول می‌کشه و دارم دیر میخوابم نگران انرژی روز بعدم هستم مگر اینکه مادرم یهو یه کاری بهم بسپره و من هم انجامش بدم.
 *
ولی انصافا چه سخته وقتی خسته ای یا صبح زود باید پاشی، امر خدا رو جدی بگیری. انقدر سخته که غالبا خودمون رو انتخاب میکنیم.
انصافا فاز این عروس دامادا چیه که وقتی ازدواج میکنن تو یک بشقاب با هم غذا میخورن ؟  
فارق از غیر بهداشتی بودنش ،این چه حرکتیه آخه !! عشقشون رو به این نحو میخوان نشون بدن مثلا !!!
آخه یک مورد دیدم مهمون داشتیم بعد اینا شروع کردن تو یک بشقاب غذا خوردن بعد سلیقه غذاییشون با هم فرق میکرد یه چیزایی عروس خانم دوست داشت داماد نمیخورد
خلاصه قشنگ مشخص بود اون بشقاب به دو قسمت تقسیم شده :))) یکی هم نبود بهشون بگه آخه مگه مجبورین
بی خوابی زده به سرم یدفعه هم
فقط باید بگم تو این همه سال ۲ تا افتخار شاگردی دارم سر ادبیات
اولیش آقای روستا بود کلاس هشتم دومی آقای شادمانی معلم الانمه
هفتم یه قلمبه ای بود اسمش یادم نیست
نهم آقای جان محمدی
دهم هم یادم نیست اینقد مزخرف بود
یازدهم انصافا معلم خوبی بود آقای شاهعلی ولی خب به خاطر المپیاد واقعا افتخار شاگردی نداشتم
اما این دوازدهمیه سلطانه
نسل های آینده بشر مدیون اونهایی هستند که در قبال جامعه و تمدن بشری احساس مسئولیت می کنند. (این جمله رو من زیر یکی از کامنت‌های پست قبلی نوشتم) بقیه کامنت های دوستان هم انصافا مطالب خوبی داشت. پیشنهاد می کنم یه مرور بکنید. همچنین پیشنهاد می‌کنم نظرات مخالف یا موافق خود با کامنت ف.الف و جواب من به او را بنویسید تا تضارب آرایی صورت بدهیم.
باشه آقا باشه..
گفته بودی هرکاری بگی باید بگیم چشم. ولی دیگه بیل بزنیم و سیمان تو کیسه کنیم؟
حاجی انصافا عنوان استخدامی ما این نیستا..
حالا ما که بیلم زدیم و تو کیسه پر هم کردیم. ولی فقط چون بار اوله و نمیخوام بار اول نه بیارم که بگی نق نقو ام. ولی آخرین بارمه.. حالا از من گفتن. میدونی که میتونم ی جوری نه بیارم که تو شرمنده بشی.. خیر سرم روانشناسم.
همون.. خیر سرم!
سلام علیکمطاعاتتون قبول
امروز آخرین جمعه مبارک رمضان امساله...
شوخی شوخی ماه رمضون داره تموم میشه...واقعا حیف...
خوش به حال اونهایی که به معنی واقعی کلمه، از این فیض الهی بهره بردند و بهره می برند....انصافا برای همه دعا کنید...
راهپیمایی امروز را فراموش نکنید...
یادمون نره که مقاومت پیروز خواهد شد ان شاءالله چه با ما چه بی ما اما حیفه که از همین چند قدم همراهی بخواهیم دریغ کنیم...
ادامه مطلب
یک وقتایی مثل الان احساس میکنم کیلومترها با حد و مرز معیارهای انسانی فاصله دارم. به جای صدها موضوعی که فکر کردن بهش در این شرایط کاملا طبیعی به نظر میرسه، نشستم حسرت این رو میخورم که اگه گوشیم رو نمیدادم تعمیر امروز میتونستم صوت دعواشون رو ضبط کنم و از این به بعد هروقت لازم شد برای کسی توضیح بدم چه مرگم هست به جای ساعت ها توضیح دادن و در آخر نفهمیدن طرف، همون رو بدم گوش کنه و خلاص. انصافا تا الان اینجور جامع و کامل دعوا نکرده بودند که تمام 29 سا
اومدم در نقد روشنفکری مطلب نوشتم، امّا الآن هرچی می‌گردم یک وبلاگ درست و درمان که نویسنده‌ش روشنفکر باشه پیدا نمیکنم!!!
خیلی گشتم!!! فقط دوسه تا پیدا کردم!!! خداوکیلی اگر کسی چنین وبلاگی سراغ داره معرفی کنه!!!
یه تبریکی هم به بچّه مذهبی‌ها بگم! انصافا غنای منطقی و فکری وبلاگ‌های مذهبی بیشتر بود!!! واقعا روحم شاد شد!!!
من به این جوانان امیدوارم!!!

إن شاء الله باز هم میگردم، اگر چیزی پیدا کردم، ادامه‌ی مطلب رو فردا منتشر میکنم!!!
مرخصی ساعتی داشتم، برای چکاپ،اتفاقا بچه هارو برده بودن ارشاد برای سخنرانی آقای دارستانی.
رسیدم کسی مدرسه نبود جز سریدار.
تنها نشسته بودم دفتر،منم عااااشق خلوت، نشستم پشت میز وچشمم افتاد به کتاب روی میز، انگار عاشقانه مذهبی بود، برش داشتم که یک صفحشو بخونم و یهو به خودم اومدم دیدم صفحه 30 رو تموم کردم، بقیه که رسیدن من تو حالو هوای خواستگاری تو کتاب بودم... یه روز با دیدن یه مردهایی از ازدواج بیزار میشی و روز دیگه یه مرد کاری میکنه به همه تنفر
قالب باور یه قالب دو ستونه و جزو قالب های پیش فرض بیان هست. یه قالبِ چغر و بدبدن که با اعمال یک سری تغییرات رنگ و بوی بهتری گرفته انصافا! خب لیست تغییرات صورت گرفته در این قالب:
تغییر مکان و رنگ بندی جذّابترِ منو
تغییر فونت قالب به وزیر
واکنش گراشدن و نمایش صحیح در انواع دستگاه ها
اضافه شدن یه تصویر زمینه ساده برای جذّابیت بیشتر
بزرگ و خواناتر شدن اندازه ی فونت نوشته ها
ادامه مطلب
به طور کلی به عنوان فاز اول اردوی خیلی خوبی بود
از بیدار موندنای یواشکی شبا و قهقهه زدن
تا درس خوندنا و حتی اون کفتری که اونور دیوار سالن مطالعه م لونه کرده هی هی بغبغبغوووووو
از سرمای شبش و گرمای ظهرش
تا دوش آب جوش و آب یخش
از آزمون های صبح گاهیش
تا غر غر ها و جیغ جیغ های شبگاهیش
فک کنم جزو معدود زمانایی بود که میدونم میدونم بعد از کنکور حسرتش رو خواهم خورد ):)
از ساعت ۱۱ که خاموشی بود تا ساعت ۱۲ یا حتی بعضا تا ۱ بیدار بودیم
همه ش هم میخندیدیما
به
بعد از یه گشت و گذارِ مختصر توی وبلاگ های بیان به این نتیجه رسیدم که ماشالا اینجا همه فرهیخته و نویسنده ن. شاید هیچوقت جایی برای یه بلاگفا نویسِ لااوبالی مثل من نباشه و هیچوقت دیده نشه. ولی خب انصافا دیگه دنبال دیده شدن نیستم :) نیاز به شروعِ دوباره ای داشتم و این اثاث کشی هم یه تغییر بود برای شروعِ دوباره م. خلاصه که از پنج سال بلاگفا نویسی خدافظی و به یک شروعِ دوباره سلام :)
نان خامه ای :نکات و دستور تهیه به سبک شیرینی پزی هانان خامه ای از جمله شیرینی های همیشگی قنادی ها می باشد که انصافا طعم بی نظیری هم دارد ، (البته اگر شما نگران سلامتی یا اضافه وزن خود نباشید ! ) حالا درست کردن این نان خامه ای در خانه می تواند یک امتیاز مثبت باشد برای کسانی که می خواهند با مقیاس های خودشان این شیرینی را تهیه نمایند.
ادامه مطلب
یه جاهایی هست که شده پاتوق پیرمردهای غیور، بعضی از پاتوق ها چند نفرس و بعضی هم یه نفره! وقتی چند نفر از پیران عزیز رو می بینی که دارن با هم می گن و می خندن با وجود این که دلت می گیره امّا صدای قهقهه شون دلگرمت می کنه که سرگرم هستن و وقتشون بهتر می گذره. امّا بعضی جاها نه می بینی یه پیرمرد تک و تنها نشسته روی صندلی و در سکوت کامل، تک تک افراد و ماشین هایی که از جلوش عبور می کنن رو زیر و بالا می کنه تا اوقاتش بگذره و روزش شب بشه. دو جا می شناسم که هر وق
بوی خاک عطر باران خورده در کوهسار...
خواب گندم زارها در چشمه مهتاب...
 
 
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن...
 
 
 
+انصافا لحظه ای چشمتان را ببندید و با خودتان فکر کنید در زندگی هرکدام از ما چندبار این پیشامدهای شگفت افتاده است. تا حالا شبی را در گندم زارها زیر نور مهتاب صبح کرده ایم؟ وقتی که صبح میشود، شبنم اردیبهشت تنمان را که میگیرد، گوسفندان را برای چرا به کوهسار ببریم. چندبار در زندگی بوی خاک باران خو
یه مطلب نوشتم...
کمی طولانی شد اما انصافا تا حالا طولانی تر از این هم زیاد نوشتم...
نمیدونم چرا بیان منتشرش نمیکنه... هر هشدار میده "خطای داخلی سرویس دهنده"
همون مطلب رو به 4 مطلب تقسیمش میکنم منتشر میکنه...
کسی نمیدونه چرا اینطوریه؟
حتی به سه قسمت هم تقسیمش میکنم منتشر نمیکنه...
نمیدونم بیان بهم ریخته...
علائم نگارشی ای تایپ کردم که این هشدار رو میده...
نمیدونم...
 
فکر میکنم بیان هم دچار یک نوع ناامیدی شده. وقتی فضای مجازی اینقدر دم دستی شده و طرف تمام نیازهاش رو با اینستاگرام و تلگرام و.. رفع می کنه، بیان هم به خودش این تلقین رو می کنه که بابا دیگه میخوام چی کار کنم؟ همینی که هست از سر بلاگرها زیادی هم هست (مخاطب ها جدی گرفته نمیشن انصافا) الان اینستا رو بورسه نه وبلاگ که!!
راستش من خودم به شخصه پیچیدگی خاصی از بیان طلب نمی کنم. بلکه بیشتر علاقمندم ساده تر اما هوشمند بشه. شاید من کارم نرم افزار و.. اینها نبا
     خب میرسیم قسمت دوم ماجراهای منو دختر عمه:)
یه روز رفته بودیم پیک نیک.. تاب بسته بودیم نوبتی بازی میکردیم.. اعتراف میکنم من هرچقدم خشونت به خرج بدم انصافا کارای خیلی خطرناکو انجام نمیدم ولی دختر عمم چرا( کی میگه ماستمن ترشه ). ماجرا از اونجایی شروع شد که من که نشسته بودم و دختر عمه جوون قرار بود هلم بده، تابو برد بالا یه لحظه من متوجه شدم یکم شله گفتم همونجوری نگه دار یکم طنابو سفتش کنم.. تا یه دستمو ول کردم از طناب یهو از همون بالا هلم داد!!
ا
انصافا هیچ مخلوقی ب اندازه خر گناه نداره 
امروز ی جا وایساده بودم طرف کلی علوفه کرده بود تو گونی بسته بود گذاشته بود رو خر خودش هم نشسته بود رو علوفه ها ی چوب هم تو دستش بود هی خرو میزد ی بچه کوچک هم جلوش بود گوشا خرو میکشید
آخرم پیاده شدن خرو بستن تو آفتاب خودشون رفتن تو خونه
حالا فکر کنین این حیوون زبون بسته چقدر کتک خوره آخرم ما برای توهین بهم گاهی از اسم خر یا الاغ استفاده میکنیم
فک میکنم اگ خر میدونست قراره خر باشه هرگز زیر بارش نمیرفت
چ
سلام...
چند وقت پیش می خواستیم از طرف بسیجمون یه غرفه بزنیم توی پنج شنبه بازار...
می خواستیم چادری بزنیم و یک بخشش رو برای نقاشی کودکان قرار بدیم و یک بخشش رو هم میز و صندلی ای بگذاریم و پاسخگوی مسائل شرعی یا مشاور خانواده بیاوریم...
برای این که ایده و پیشنهادات بیشتری دریافت کنم، با یکی از بروبچ فرهنگی پایگاه بسیج مسکن مهر این طرح رو در میان گذاشتم...
این دوست عزیز ما چیز هایی گفت که بسیار بسیار" برایم مفید واقع شد. و حتی من را از این طرح منصرف کرد(
امشب اولین شبیه که اوضاع بهتره 
انصافا هم خیلی بهتره 
خیییییلی خلوته برای یک شب ماه رمضون معرکه است اصلا 
و من که دقیقا نیم ساعت قبل از اینکه راه بیفتم کمردرد شدییییییید شدم که با آمپول هم تغییری نکرد! 
و اصلا نمتونم خم بشم نمتونم راست بشم نمتونم تغییر وضعیت بدم! 
هموژور فقط اومدم نشستم و می نویسم! 
تا چند دقیقه پیش که رفتم سرویس و بخاطر پوزیشن نشستن کمرم تو کش اومد و کمی بهتر شد که تونستم نماز بخونم (اصلا فکرشم نمی کردم بتونم خم و راست شدنهای
عنوان‌هام جدیدا چه طولانی شدن! :)))
آقااااا ... من یه سفارش گرفتم قبل عید، طرف ازم پرسید حدودا چند در میاد؟ منم یه نگاهی انداختم گفتم خب زیاد سخت نیست... حدودا ۶۰ تومن.
بعد الان چنان دهنم سرویس شد پای ساختنش که صد بار به خودم فحش دادم با این قیمت دادن!! :/ البته اینکه یه کار خیلی ساده‌تر رو تو حافظیه زده بود صد و خورده‌ای هم بی تاثیر نبوداا ... ولی انصافا ساختنش خیلی برام سخت بود. یه جاهایی جو میگفت بهش بگو نشده. گفتم دلم نمیاد، آخه گفته به عنوان کاد
اومد پشت آیفون سلام کردم تلفنم زنگ خورد آهسته گوشی آیفون دادم دست امید. جلوی آیفون ایستاده بود و میگفت فاطمه خانوم انقدر غر زدی ریشهات بلنده رفتم آرایشگاه. خوب شدم؟ امید تا اون لحظه حرفی نزده بود علی هم فکر میکرد من پشت آیفونم. گفت علی جان شما شوهر اون یکی آبجی هستی چرا میری آرایشگاه تغییرات چهره ت رو با این یکی آبجی چک میکنی؟علی جا خورد؛ من داشتم از خنده منفجر میشدم. علی گفت آقا امید شما هستی؟ اومدم یه سلامی بدم فقط. خجالت کشید هرچی اصرار کرد
خب دلم میخواد خیلی چیزا بگم اما نمیتونم ینی نمیدونم دقیقا از چی قراره گله کنم  درس ؟
خواب زیاد؟
با جان دادن خوابیدن و با سختی بیدار شدن؟
کلافه بودن و ندونستن و پشیمونی و ...؟!
نمیدونم واقعا ازبس تکراری شده ، میرم پستای سال قبلو میخونم چقدر درس میخوندم انصافا!
بیخیالش ...خلاصه میخوام بگم
+مهربون ترین
خوش اخلاق 
عزیزم
مناسبت قشنگی شد و من برای شما بنویسم
قربونِ توبرم ، آرامِ جان ، تولدِ وبِ محبوبت بر ما مبارک :)
همیشه باش و بنویس 
امیدوارم خوشبخت
برای دوست داشتنت
محتاج دیدنت نیستم اگرچه نگاهت آرامم می کند.
محتاج سخن گفتن با تو نیستم اگرچه صدایت دلم را می لرزاند.
محتاج شانه به شانه بودنت نیستم اگرچه برای تکیه کردن، شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است.
اما
دوست دارم بدانی حتی اگر کنارم نباشی ؛ بازهم نگاهت میکنم ، صدایت را می شنوم و به تو تکیه میکنم !
 
++ دست خطم تعریفی نیست اما انصافا عکاس خوبی هستم:)
 
 
ازرنجی که میبرم اینه هرروز بلا استثنا با یه پیکان سن خدابیامرز بابای بابابزرگم میرم ومیام!!
محله ما اینجوریه که چندتا کوچه پیاده میرم بعد میرسم به ایستگاه تاکسیا بعد بی ار تی بعد متروجان!

مشاهده شده که هنگام بستن درماشین ، دستگیره در هم دراومده !

چندباری هم هولش دادن !!

ولی اصل موضوع همین نیست.

اسم راننده اوس عباس شوفره!!

قبلا مکانیکی داشته آتیش گرفته ازمکانیکیش فقط لقب اوستارو داره!!

تومحل ما اسم + شغل به کارمیبرن.

فوراگزمپل: اکبرشاطر، سام
فاکنر ادعا کرده این کتاب رو ظرف شیش هفته نوشته و اصلا وقت واسه ویرایشش نذاشته و همونطوری بدون بررسیِ مجدد منتشرش کرده! دریابندری می گه مگه می شه شیش هفته روی کوره کار کنی و این کتاب رو هم بنویسی؟ مگه می شه هم عرق ریزی جسمی داشته باشی (به واسطه ی کار روی کوره) و هم عرق ریزی روح (به نویسندگی می گن عرق ریزی روح) ؟ به نظر من کسی که درست یک سال قبل از این کتاب، کتاب #خشم_و_هیاهو رو می آفرینه؛ دروغ نمی گه، یعنی اگه هم بخواد دروغ بگه نمی تونه بگه. می گن این
فقط دکلره ریزش مو میده؟ آخه این موی مشکی پرکلاغی ای که  روش زده بود قهوه ای سوخته و البته تو پاچه ی من کردن به جای گردویی انصافا موهامو نمیریزونه :) حالا دو یا سه بار هم روغن آرگان اندازه سه چهار قطره به کل سرم زدم که بعید می دونم همچی معجزه ی درجایی بکنه چون اگه میخواست موی من آسیب ببینه قطعا با رنگ می دید درسته؟ 
خوب حالا ضرر رنگ چیه؟ راسته میگن موها رو بیشتر سفید می کنه؟ 
از رنگ موهام ناراضی نیستم خوب معلومه اونی که من نمیخوام نیست ولی حتی یه
این قرنطینه خانگی برای من که خیلی خوب بوده.بچه ها و همسر همش تو خونه هستن و همه کارا به خوبی پیش میره:)))
همسر روی بچه ها حساسه برای همین اگر من صبح شیفت باشم خودش پا میشه صبحونه آماده می کنه و صداشون می کنه. برای منم آماده می کنه و صدام می کنه.چایی و هر چی هم بخوام میاره.
همکارم می گفت ما تو این مدت همش داریم با هم دعوا می کنیم.ولی من انصافا برام بد نبوده تازه خیلی هم خوش گذشته:)
 
ولی شرایط کارمون این چند روزه خیلی بد بود.خدا رو شکر امروز بهتر شده.ک
میخزم گوشه این وبلاگ دنجم که حتی کسی کامنت هم نمیده.
خودمم و خودم و احتمالا حضور یک شبح و سایه.
اعصابم خورده.
نشد ی بار ما ابهام و دو راهی نداشته باشیم.
همه دارند.ولی مال من فرق داره.مال من دیگه زیاد از حد شده.
دلیلش هم اینه که نماز صبحام از دم قضاست و نمازای دیگه ام هم سر وقت نیست.
خودم میدونم و عمل نمیکنم.
خاک تو سرم.
قرار بود چله بگیرم خدا ی فرجی و مخرجی برام قرار بده و از جایی که فکرشم نمیکنم بهم روزی و رحمت بده. اما چی شد؟؟؟ ریدم.سر بیست روز بازی
رفتم تو مغازه "شامپو" میخواستم...
گفتم من فلان شامپو رو میخوام ! 
شامپپو رو گذاشت جلوم گفت مدلهای دیگه هم داره ، و برام چند مدل دیگه اورد ! 
داشتم مدل ها رو نگاه میکردم و روشون رو میخوندم که دیدم همینجوری داره لوازم ارایشیم میاره ! تند تند هم یه چیزایی میگه! 
عین منگ ها نگاه میکردم که اینا چیه! 
واسه کجاس ! 
من ی رژلب و سایه و رژگونه و ریمل بلدم خدایی ! 
این همه چیز چیه اومده دیگه !!!! 
کانتور :/ 
پرایمر :/ 
هایلایت ! 
انصافا هایلایتا خیلی خوش رنگ بودن
اقای همسر یک ماموریت فوری دو روزه براش پیش اومد 
عاقا رو صحیح و سالم فرستادیم ماموریت، سرماخورده و نحیف و نالان تخویلمون دادن... 
 
صدای گرفته و تب کرده و رنگ و رو رفته و ... 
 
خونه رو حسابی گرم کردم و بخور و لیمو و شلغم و .. هم که خدا رو شکر موجود بود! 
 
از لحاظ ویتامین که تامین شد فرستادمش بره بخوابه که به نیم ساعت نکشید اه و ناله ش بلند شد ... تب و لرز کرد شدید  .. الان  من عکس بفرستم تشحیص نمیدین زیر این حجم پتو ممکنه ادم خوابیده باشه :))
 
ولی انصاف
این کتاب نوشته آقای دکتر علیرضا قائمی نیا  است. اولین کتاب در زمینه کاربرد معناشناسی شناختی در قرآن است.و انصافا مطالب آن کاربردی است و برای آشنا شدن با معناشناسی شناختی هم نسبت به بسیاری از کتب در امدگونه فارسی در این زمینه ارجعیت دارد.و یکی از علتهای آن ترجمه روان کتب انگلیسی در قسمتهای نظری این کتاب است.
فصول این کتاب بیشتر منطبق با نظریات و فرضیه های معناشناسی شناختی است و بعد از معرفی نظری هر فرضیه، کاربرد آن در آیات قرآن رانشان می دهد
من یه پیج هم دارم که خونوادگیه و این حرفا ولی بازم کلی از رفیقام اونجا هم هستن
بعد از این ۲ روزه که را ب را داریم بابا لایک میکنیم و این حرفا نصفش عکس پسر عممه :/
این پسر عمه ما یه دختر داره کلا از من ۸ روز کوچیک تره بعد نمیدونم چرا ولی کلی چششون دنبال زندگی بقیه س اللخصوص ما :/
چون هم پسر عمم و بابام هم سنن هم ما و این حرفا -_-
مامانم میگه تو که یه پست هم نذاشتی حداقل یه استوری بزار تبریک بگو
میگم مادر من بزار اون خودشو تیکه پاره کنه اونور
هم کل خاندا
اون اوایل که تلگرام رو نصب کرده بودم،
بعد چت کردن به طرف میگفتم با اجازه چت ها رو پاک میکنم:|
تا بالاخره یکی توجیهم کرد که اون پیاما فقط برا خودت پاک میشن چرا از من اجازه میگیری؟ D:
بعد از چندسال الان این امکان به تلگرام اضافه شد
از همین تریبون میخوام اعلام کنم که جناب پاول دورف من حق ایده ـم رو میخوام
پ.ن: انصافا امکان مزخرفیه:|
نان خامه ای :نکات و دستور تهیه به سبک شیرینی پزی ها
نان خامه ای از جمله شیرینی های همیشگی قنادی ها می باشد که انصافا طعم بی نظیری هم دارد ، (البته اگر شما نگران سلامتی یا اضافه وزن خود نباشید ! ) حالا درست کردن این نان خامه ای در خانه می تواند یک امتیاز مثبت باشد برای کسانی که می خواهند با مقیاس های خودشان این شیرینی را تهیه نمایند.
 
با ما همراه باشید تا
مواد لازم برای نان خامه ای
طرز تهیه شیرینی پرطرفدار نان خامه ای
نکات طلایی برای پخت بهتر نا
آقاخلاصه اش اینکه دو روز آخر سفر رفتیم تا وسطایی جاده اسالم به خلال، انصافا چه جاده با حالیه. رفتیم تا اونجاش که قصابی_کبابی هاش هونجا گوسفند رو میکشن و بدون یخچال تو فضای آزاد گوشتا رو آویزون می کنن. اتفاقا چنجه های خوشمزه ای هم داره.ناهار رو تو جنگل های همون جاده اسالم و به خلخال خوریدم و بعدش رفتم تو ساحل گیسوم تا پاسی از شب از مجاورت با دریا لذت بردیم.شب رو رفتیم تو یه روستا نزدیک قلعه رودخان سپری کردیم و فردا صبحش حرکت کردیم طرف قلعه رودخا
آیا می دانستید که ترازوسین و داکسازوسبن نسبت به پرازوسین نیمه عمر و طول اثر بیشتری دارن؟! 
عیبی نداره من باید بدونم ! نه فقط برای امتحان فردا! بلکه برای کل طول عمرم ! 
و آیا میدانستید که آلفابلاکر ها بر خلاف بتا بلاکر ها اثر مثبتی بر lipid profile دارن ؟ 
حالا اینکه الفا و بتا رسپتور کجان و هر کدوم چند تا ساب تایپ دارن وبر هر کدوم چه دارویی موثره، بماند ! 
بازم عیبی نداره ! چند سال بعد برای فشار خون کنترل نشدتون باید اینارو تجویز کنم! 
بعد یک مشت پوپ
نان خامه ای :نکات و دستور تهیه به سبک شیرینی پزی ها
نان خامه ای از جمله شیرینی های همیشگی قنادی ها می باشد که انصافا طعم بی نظیری هم دارد ، (البته اگر شما نگران سلامتی یا اضافه وزن خود نباشید ! ) حالا درست کردن این نان خامه ای در خانه می تواند یک امتیاز مثبت باشد برای کسانی که می خواهند با مقیاس های خودشان این شیرینی را تهیه نمایند.
 
با ما همراه باشید تا
مواد لازم برای نان خامه ای
طرز تهیه شیرینی پرطرفدار نان خامه ای
نکات طلایی برای پخت بهتر نا
سکانس اول : هوا به شدت گرم بود ، شُر شر عرق می رخیتیم . اولین بار بود که تابستونِ شمال رو تجربه می کردیم . خدا رو شکر کولر ماشین رو قبلش درست کرده بودیم . داخل ماشین قابل تحمل بود و بیرون غیر قابل تحمل ! داداش از همون لحظه ی اول رفت تو کارِ تُنبان و زیرپوش ! اما من سعی داشتم مقاومت کنم . پیرهن تنم بود و هی به این خان داداش نگاه می کردم که چقدر خوش به حالشِ با زیر پوش ! یک گام عقب نشینی کردم . دکمه هاش رو باز کردم . اما باز هم غیر قابل تحمل بود . یه خرده که
گفته بودم بهتون؟ من پنجاه روز پیش بیست و پنج ساله شدم
و درسته که بیست و پنج سالگی تا حالا گند پیش رفته، ولی انصافا شروع فوق العاده ای داشت، آخه میدونین، من بیست و پنج سالگیمو از دست یار تحویل گرفتم
من یه روز فوق‌العاده داشتم، مردی داشتم که حواسش بود گل قرمز دوست دارم، حواسش بود کادوی کاغذ پیش شده دوست دارم و گذاشت نیم ساعتی هدیه باز کنم، حواسش به چیزهای ریزی که دوست داشتم بود و گذاشت من دونه دونه کادو باز کنم و بغض کنم از ذوق، بهم ناهار سوپر ل
از زندگی به کل عقبم البته اگه بشه بهش گفت زندگی نمیدونم چرا باید شرایطم اینقدر خاص باشه اینقدر ...
همیشه حسرت خوردنامون متقابله یعنی یک طوریه من به شرایط تو حسادت میکنم تو به شرایط من و هیچ کدوم از زندگی راضی نیستیم
یعنی میدونید چی خوب بود اینکه هرچی داشتیم رو بهم میدادیم و کسی حسرت نمیخورد ...
نمیخوام بگم این همه فرق بین آدما چرا هست و چرا من نمیتونم به چیزای ساده ای که اونا بهشون رسیدن برسم
بعدش با خودم 2 2 تا 4 تا میکنم میگم حتما من مثل اونا خوب
از صبح بشور و بساب و بشور و بساب و بشور و بساب داشتم. انصافا بعدش انگار روح آدم تازه میشه :)
مامان هم پلومرغ پختن، با فقط سینه‌ی مرغ. شیرینی هم آوردن، برای تولد حجت؛ اختصاصی توش نارنجک هم بود. امروز به سن قانونی رسید =)
بعد همین بچه، سر سفره میگه این گوشت چیه؟ یه جای جدید مرغه؟
تا به این سن رسیده فقط ران خورده فک کنم. اصلا تقصیر مامانه که پسراشو انقدر لوس می‌کنه که همیشه هرچی می‌خوان بهشون میده!
+ یعنی هیچ‌وقت سینه‌ی مرغ ندیده این بچه؟ :|
+ یعنی و
١. [برای خودم جالب بود؛ شاید برای شما نباشه...] کرونا از کلمه ی crown که معنی اش تاج هست گرفته شده و علتش هم این هست که کپسید و prهای سطحی اش به شکل تاج هستن. سایر اعضای این ویروس -سارس و مرس- هم به همین شکل هستن. ;)
٢. این روزها اکثر موجرها اجازه ها رو میبخشن یا خلاصه یه جوری با مستاجرها کنار میان... موجر ما تقریبا اجاره مون رو دو برابر کرد. :))))))))
٣. لطفا برای سالم موندن مامانم، زن داییم، سین، فربد و همسر باربد دعا کنید.
٤ .میگن احتمالا این ترم رو حذف میکنن.
در مسیر تلاش برای پس‌انداز، راه‌های مختلفی رو رفتم:
. نگهداری پول توی کارت و دم دست نداشتن پول نقد
. عدم نگهداری پول توی کارت و گذاشتن پول نقد توی کشو، توی خونه
. تبدیل نقدینگی به مسکوکات
. قرض دادن
. سعی در ثبت ریز خریدها و سعی در متنبه شدن و برنامه‌ریزی
. و آخرین تیر ترکشم، ریختن پول توی قلک سفالی!
ولی خب چه کنم که هیچ راهی روی من جواب نداده؟ آخرین راه‌حلم همین قلک بود، اونم از نوع سفالی که اولا نشه پول رو از توش درآورد، ثانیا چون سفال رو دوست د
سلام ...
naze به معنای "ناز عه" به کار نرفته :))
naze به معنای なぜ یا همون "چرا" به کار رفته :))
صرفا گفتم سو تفاهم نشه :)) 
------------
سه بار سعی کردم یه چیزی بنویسم ... :)) هر کدوم یه چیزی بود و در نهایت به نتیجه ای نرسید ...
از یه طرف نوشتن یا کلا حرف زدن دوست دارم
از یه طرف بعضی مواقع حتی با حرف های خودم ارتباط برقرار نمی کنم ...
هی می گم یعنی چی آخه :))
یه سری استدلالم وجود داره که چرا اینجوری می شه ... ولی تهش یه سری حرفن :)) فقط "حرف" . اونم حرفایی که باهاشون ارتباط برق
بنام خدا
از اونجایی که سکوتِ قابل توجّهی در فضای بیان شکل گرفته
و روز به روز شاهد مشکلات جدیدتری در کنار این سکوت هستیم، انگیزه ای برای
ایجاد این مطلب در حقیر ایجاد شد. قراره اگه دوستان استقبال کنن یه پویش
همگانی برگزار کنیم و صدامون رو به گوش مدیریت بیان برسونیم که آیا کمکی از
ما بر میاد؟
بهرحال همه ی ما نون و نمک این سرویس رو خوردیم و
انصافا به نسبت رقبا سرویس بهتری هست پس بی انصافی هست که حداقل به مدیران
این سرویس پیاممون رو نفرستیم.
خب
با خواهرم رفتم خریدکارتمو جا گذاشته بودم خونهمن هر چی میخواستم برمیداشتم و خواهرم کارت می کشید :-) چنان لذتی داشت که نگووووو!میخندیدم ،خواهرم پرسید ها!؟گفتم خیلی میچسبه کارت میکشی،من هنوز خریدام تموم نشده ها موجودی داری دیگه؟انصافا ازدواج اینش قشنگه،خوشم اومد،تاحالا همش خودم کارت کشیدم اسمس بانکا لذت خریدو می گرفت ازم،اونم میخندید به حرفام
پ.ن:البته من شب ریختم به حسابش، تازه فهمیدم چه کردم با خودم!داغ بودم اون لحظه چون حساب از دستم خارج
دیروز 8:30 صبح شیفتم تموم شد و به سمت خونه پرواز کردم.
اندک مسیری با متروی جان رفتم و دیدم که نه نمیتونم!
کلی وسیله همراهم بود و من نیز خسته واندک خوابالود.
اصلا یکی از دلایلی که به ازدواج و تشکیل خانواده راغبم همینه!!  
یکی باشه بیاد دنبالم وظیفه خطیر حمل وسایلم بندازم گردنش!
چی میگفتم؟؟؟......آهان بله خلاصه سوار تاکسی شدم و خانوم و اقایی نیز صندلی عقب نشسته بودن
جلو نشستم ومنتظر...
راننده هم کماکان داد میزد که ....... یه نفر!
یکم اینور نگاه کردم اونور
نشستم و با خودم سنگامو واکندم...
نشستم با خدا حرف زدم. 
گفتم ببین خدا! همه ی خانواده رو بستنی سنتی میدم. اونم بستنیِ سنتیِ پرخامه ی سه رنگ! ازونا که هی استخوناش میاد زیر دندونت و قیژقیژ میکنه! میدونی که کمم نیستن! بیست نفری باید پیاده بشم!
احساس کردم یه "فقط همین" ِ خاصی تو نگاهشه
گفتم خب پنج تا یاسین هم میخونم!
دیدم باز یه جوری نیگا میکنه
گفتم خب باشه ده تومنم میدم خانم ط، برای صدقه... دیگه نه نیار! انصافا وسعم بیش از این نیست! فقط هرجور شده قبولم ک
جالب تر از زن ها هم مگر موجودی هست ؟!!!
زنی را تصور کن که در نهایتِ بچگی ، موهایش را بافته ؛
در نهایتِ دخترانگی ، برایِ خودش آواز می خوانَد ،
و در کمالِ زنانِگی ، آستین ها را بالا زده و در همان حالتِ بچگانه ی دخترانه ی آواز خوان ، خیلی شیک و زنانه به نظافتِ خانه ای مشغول است ...
زنی که با تمامِ ظرافت ، آرزوهایش را گوشه ی ذهنش مچاله کرده و برایِ فرزندش مادری می کند ...
زنی را تصور کن که یک دستش به آشپزی و لباس شستن است ،
و در دست دیگرش کتابی قَطور ...
و با
در این پست از سایت بلاگ ترانه اهنگ مهراب لیوانی که توش اب خوردیو به یادگار دارم برای دانلود قرار داده می شود
اهنگ مهراب لیوانی که توش اب خوردیو به یادگار دارم کامل با کیفیت 320 همراه با متن
دانلود آهنگ جدید مهراب و ایمان نو لاو به نام دلشوره دارم - وایو موزیک | دانلود ... دانلود اهنگ › آهنگ دیس لاو دلشوره دارم که تنهایی سرت به چی بنده ..... کم کم داری باور میکنی ک مهراب واقعا حسی زینالی انصافا بهشم میخوره مهراب باش ک هستش شکی توش نی. m.
دانلود آهنگ جد
معرفی رشته دبیری الهیات و معارف اسلامی در این قسمت بیان خواهد شد. ورود به رشته های علوم انسانی در دانشگاه بخصوص الهیـات و معارف اسلامی نیازمند ویژگی هایی است که انصافا تا آنها را در خودتان نداشتیـد وارد این رشته نشوید ؛ چون کلا برایتان می شود اعصاب خوردی و هیچ راه فراری هم نخواهید داشت ! اولین ویژگی که شما برای ورود به این رشته باید داشته باشید علاقه به یادگیـری معارف اسلامـی در قالب علوم مختلف مثل فقه، تاریخ، علم الحدیث، تفسیر قرآن و ... می ب
آخ تو فردای شب یلدای منی!
{صرفا جهت از دست نرفتن امتیاز این بخش بود وگرنه هیچ دلیل دیگه ای نداشتم!}
{پاییز امسال هم تموم شد و من باز هم با کسی تو برگا خش خش نکردم:/ ، خدایی تو مسیر دانشگاهی که بز کوهی از اون سربالایی ها میره بالا، نفسش میگیره، انصافا بی انصافیه}
پ.ن:
به نظرم بعد از اینکه متاهل شدید نباید به خانم تون بگید، یلدا مبارک، باید اسمش رو بگید و بعدش بگید مبارک
مثلا زهرا مبارک، زینب مبارک یا ...
کلا خانم ها روی اسمشون حساس هستند و این قضیه به
#عطارد
مجموعه غزل
#کاظم_بهمنی
من که دائم پای خود دل را به دریا می زنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را می زنم
در وجودم کعبه ای دارم که زایشگاه توست
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا می زنم
این غبار روی لب هام از فراق بوسه نیست!
_در خیالم بوسه بر پای تو مولا می زنم!_
از درِ مسجد به جُرم کفر هم بیرون شوم
در رکوع ات می رسم، خود را گدا جا می زنم
این که روزی با تو می سنجند اعمال مرا
سخت می ترساندم، لبخند اما می زنم
من زنی را میشناسم در قیامت...بگذریم!
حرف هایی هست که
من با 26 سال سن، تو درمانگاه، لیسک (آبنبات چوبی) می‌خورم، بعد دختره اومده، دقیقا نصف سن منو داره، 13 ساله، متاهله.
دکتر از خواهرش می‌پرسه چرا اینقدر کوچیک عروسش کردین؟ میگه خودش خواست، پسرعمه‌مونه، هجده سالشه. دختره میگه میرم کارگاه گلسازی. میگم مدرسه چی؟ میگه شوهرم نذاشت دیگه.
الان من بچه‌ترم یا اون؟ :)

+ انصافا لیسک خوردن، جلوی مریض، از وقار آدمی می‌کاهد! ولی خب ضعف کرده بودم و چیزی جز لیسک تو کیفم نبود. تازه این لیسک هم برای خودم نخریده بو
بسم اللهوارد موج بعدی سورپرایز‌های الهی برای ایران شدیم: زلزله در حوالی دماوند به بزرگی ۵.۱ ریشتر
انصافا دلم میخواد زود تر از تهران برم، یکی از دلایلش هم همینه که شهر به این بزرگی و زیبایی رو آوردن روی گسل تاسیس کردن، اونم نه یکی نه دو تا چن تا...
 
 
لپ تاپو باز کرده بودم تا در مورد معلمی بنویسم، به محض وارد شدن به سامانه لرزش شروع شد.
 
کلا این روزا خیلی چیزا میان توی ذهنم چرخ میزنن و میرن، دوست دارم یه دستگاهی باشه که حداقل این فکرا رو ثبت و ضب
امروز یک‌شنبه است و هنوز سنجش کارنامه‌ی نهایی نداده! :| از اون‌جایی که احتمالا دوباره تا ۱۲ اردی‌بهشت قراره ناپیدا باشم، درصدهای زیبای آزمونم رو براتون می‌نویسم، بیشتر از این حوصله‌ی صبر کردن ندارم. :)
ادبیات: ۵۰ [خاک سیه بر سر تو!]
عربی: ۳۶ [سکوت سرشار از ناگفته‌ها…]
دینی: ۱۰۰ [چون که خیلی مومن و با دین و اینام. :دی]
زبان: ۱۰۰ [واقعا اگه این یکی ۱۰۰ نمی‌شد خیلی زشت و زننده بود!]
زمین: ۱۲ [زیادی هم هست براش!]
ریاضی: ۳۳ [بالاترین درصد کنکورم ریاضی ب
سلام دوستان برای دانلود قسمت 5 پایتخت 6 روی لینک زیر کلیک کنید
دانلود قسمت 5 (پنج) پایتخت 6 شش
 
مجموعه ی دیدنی پایتخت مجموعه ی بسیار جذابی است و تا کنون مجموعه ای به این زیبایی و با مفهومی ساتخ نشده . ضمن اینگه بازیگرانش هم قهار و کاربلد هستند.
از جمله ی این بازیگران می توان به نقی معمولی یا همان محسن تنابنده ی خودمون اشاره کرد. تا کنون 5 قسمت از سریال دیدنی پایتخت سپری شده و اما حالا نوبت قسمت 6 ششم این مجموعه هست.
قسمت های پیشین کیفیت زیادی داشتن
یه خانمی اومد خونمون منو دید که مثلا اگه پسندید دفعه دیگه پسرشو بیاره. اومد و حالا ظاهرا پسندیده که قرار گذاشتن پنجشنبه بیان. نمیدونم که باید باهاش صحبت کنم یا نه. خب راستش اولین باره که قراره پسره بیاد و منم بی تجربه. ولی خب یه سری سوال آماده کردم و به این امیدم که نیاد از من به قصد کشت سوال بپرسه.
اونوقت میدونین مامانم برگشته چی بهم میگه؟؟
میگه انصافا اگه قرار شد برین حرف بزنین یه سوالایی بپرس معلوم باشه بزرگ شدی!!
یکم نگام کرد و ادامه داد: نری
سایه پا که تولید کننده ی خودروی پاراید و تایبا هست، قصد داره که ترمز این دو خودرو رو حذف کنه و به جاش قفل فرمون بذاره.ایده ی خوبیم هستچون ماشین به هرجا بخوره بالاخره می ایسته; اما اگر تصادف بشه، چیزی دم دست راننده ها نیس تا بزنن شیشه و ستون فقرات همدیگه رو پایین بیارن.(((توجه: هرگونه تشابه اسمی اتفاقی است و منظور نویسنده از سایه پا، سایپا نیست. همینطور تشابه اسمی پاراید با پراید و تایبا با تیبا اتفاقی است. )))قضاوت با شماانصافا حق با سایه پا نیست
به نظر من حال ماه رمضون تو نماز ظهر و عصر جماعتش تو مسجد خوندن و بعد جلوی باد کولر مسجد نشستن و گوش دادن به حرفای حاج آقای مسجده!
انصافا قبول دارید؟!
یه چیزایی تو ذهنم واقعا از ماه رمضون امسال می مونه ...
اون نماز جماعت هایی که بچه ها داخل حیاط خوابگاه موکت می انداختن.
اون یه ربع به اذون تواشیح اسماءالحسنی گذاشتن ها.
اون جامهری رو با مهر هاش از داخل نمازخونه برداشتن ها و تو حیاط رو صندلی گذاشتن ها!
اون تنظیم میکرفون های علیرضا فرحـ....
اون نسیم خنک
دلم برا زمانی که عاشق غسل نکرده بودم تنگ شده... زمانی که نفسم رو درویش مصطفا تبرکا می برد...
بگذریم. بعد ما هی میگفتیم آقا این یعنی عشق رو از انحصار جنسیت و بدنمندی دور کردن یه عده نفهم نمیفهمیدن ... و ما هم باهاشون بحث میکردیم. سهروردی میگه خود اگاهی معرفت مستقیمه و انصافا هم درست میگه... الان من خوداگاهی دارم که اون چیزی که اقا رضا امیر خانی توصیف میکردن جدا شدن عشق از حصار جنسیت بود. دیگه علم حضوریه برام... بگذریم...
*درویش مصطفا دوباره به علی نگاه
آیه ی 38 سوره ی توبه:آیا به زندگی دنیا در مقابل آخرت راضی شده اید،با این که کالای زندگی دنیا در مقابل آخرت چیز اندکی است؟
 در حدیثی از پیامبر (ص) می خوانیم :نسبت دنیا به آخرت مثل این است که یکی از شما انگشت خود را به دریا زند و سپس بیرون آورد.پس ببیند چه مقدار از (آب دریا )را با آن برداشته است؟!
هیچی می خواستم بگم این مدت درگیر این آیه و این حدیثم
احساس میکنم دارم فرصت ها رو از دست میدم...
این مدت خیلی سعی کردم روی سکوت کار کنم و علت نبودنم هم همین بود
یادتون باشه تو وبلاگ قبلیم قسمت آشپزی داشتم...
فیلم داشتم...
کتاب داشتم...
نمیدونم تو این جدیده چرا حوصله نمیکنم بذارم :/ 
ولی از امروز به بعد قول میدم بذارم :) 
امروز ظهر نهار قلیه ماهی خوردم...
البته دست پخت من نبود ؛ دست پخت کارخونه بود :))) انصافا هم بد نبود :)))
احتمالا اولین مقصدم بعد از تموم شدن عمومی به صورت موقت جنوبه ! بس که من عاشق غذاهاشونم :))) 
یکی از بلاگر ها ازم خواسته بود نحوه ی سرخ کردن بادمجون با روغن خیلی کم رو آموزش بدم...
روش های زیادی
انصافا چه‌طوریه که تو هیچ اتفاقی کنار «مردم» نیستید و فقط جایی که می‌شه تو سر حکومت زد سر و کله‌تون پیدا می‌شه؟آرزوی سرنگونی این رژیم رو دارید؟ چشم دیدنش رو ندارید؟ از صدر تا ذیلش حالتون رو به هم می‌زنه؟ باشه! ولی این رفتارتون فقط همه چیز رو بدتر می‌کنه. با این طرز فکر و اَه و پیف کردنتون از نظر روحی و روانی مردم رو اذیت می‌کنید. مردم رو مقابل مسئولین تامین امنیتشون می‌ذارید، اعتماد عمومی رو از بین می‌برید، مردم رو چند دسته می‌کنید، تنش
سلام
می خواهم در مورد پکیج آموزشی متره و برآورد با شما صحبت کنم . به نظر شما یک پک خوب چه ویژگی هایی دارد؟ من فکر میکنم باید چندین ویژگی را داشته باشد:
1- مناسب باشد
2- مدرس خوبی داشته باشد
3- مباحث اجرایی را به صورت کامل بیان کند
4- مباحث تئوری را با توجه به تجربه خود بیان کند
5- شما را ساپورت علمی و فنی کنند
 
خب من با توجه با این ویژگی هایی که بیان کردم قصد دارم دو سایت را به شما معرفی کنم اولین سایت همیار مترور هست که تخصصی در حوزه متره و برآرد کار م
رفتم کلاس نقاشی 
بعدش گفتم خوووووب حالا چی کار کنیم؟ 
رفتم سمت طلافروشی ها
قیمت طلا هر گرم ۴۰۸۶۰۰ تومان 
کارت پولدارم (همون که دست مامانه!) همراهم نبود 
وگرنه احتمالا می خریدم :) 
این قیمت طلا الآن بالاست یا نه؟ (همکارام یه هفته پیش بود فکر کنم گفتن طلا باز رفته بالا) 
ها راستی قائدگی؟ نه واقعا می خوام بدونم! قائدگی؟ :| بعد تو تایپ کردی چاپ رنگی گرفتی اونی که اومده پشت شیشه مغازه ش چسبونده هم نفهمید غلطه؟ ظهر هم تو اخبارنوشته بیمارستان صد و شصت
 منافقین و خائنین یا مومن و خدمتگذار
منافق فقط اینان؟
نه! بین اهالی سیاست زیادن! فک میکنیم بعضا از خودمونن, ولی...
منافق دروغگو توضیح واضح یا ترکیبی نادرست است, چرا که منافق ذاتا دروغگو است, لذاست که منافق راستگو نداریم.
1- مقام معظم رهبری(۲ تیرماه ۹۴): ‌تاکید بر ادامه ‌‌((#تحقیق-و-توسعه)) به عنوان یکی از خطوط قرمز در مذاکرات،
 
2-  ظریف (۱۳ مرداد ۹۴): همه خطوط قرمز در ((#برجام)) را رعایت شده است،
 
3-  روحانی (۱۳ شهریور ۹۸): در #گام-سوم-کاهش-تعهدات-برجام
تازه فهمیدم چطوری باید بخونم! انصافا بیخودی از خودم توقع بیجا داشتم سری قبل. یکی نبود به من بگه اخه دختر خوب تو کلا ۲ ماه هم وقت نذاشتی اونم خیلی خیلی نصفه نیمه. یه روزایی که ایل و تبار میومدن دنبال خونه گشتن و خونه دیدن که مجبور بودی باهاشون باشی اون روزای دیگه رو هم یا در افسردگی ناشی از بیکاری به سر می بردی یا میترسیدی از آینده. الان شکر خدا دیگه ترس از کار رو حداقل نداری و این خودش یه گام مثبته. 
غیر از اون هم خب بالاخره بیکار هم نبودی. همین ک
 
من از عروس مجلس عروس ترم :دی
یک بخاطر وجود آرایش باعث این شده که هیچی نخورم و دارم رسما از گرسنگی می میرم :|
دو خواهرزاده هام کلی ذوق کردند و گفتند خیلی خوشگل تر از قبل شدم :دی و خیلی عروس و ناز شدم :دی
سه چشمم نزنین انصافا دوبار جون سالم به در بردم تا حالا دو بار سُر خوردم :| 
چهار من آماده شدم ولی هنوز عروس آماده نشده :))
پنج ولی اگر بشه دعا کنین مثلا به این زودی زود عروس بشم خیلی خیلیی خوب میشه ^__^
شش : کفش عروس رو پوشیدم بلکه خدا خواست منم به زودی ع
وبسایت پرووب پلاس زحمت کشیدن قالبی رو با مشخصاتی که داده بودم طراحی کردن و قرار دادن که خیلی با این کار بنده رو شرمنده کردن و تشکر میکنم.
قالب هم انصافا زیبا بود، بک گراند عالی، افکت هم عالی، توی ریسپانسیو هم عکس رو خوب نشون میداد. اما یکسری جزئیاتش هنوز جای کار داشت و سعی کردم کمی شخصی-سازی ترش کنم (در حدی نیست که دوباره زحمت بدم بهشون خودم باید یذره بالا پایین کنم طبق وسواسهای معمول! :)..) ولی  فعلا من همون قالب خودمو گذاشتم تا یکمی روی قالبی ک
مدت زیادی یعنی خیلی زیادی بود که یکیو دوست داشتم 
به قصد خریداری یعنی
خبرشو داشتم که مجرده 
آره مجرد بود
مطمئن بودم 
از پیشمون رفت 
خیلی متین و باوقار بود کاری و دوست داشتنی 
رفت یه بخش دیگه 
و من داشتم فکر می کردم دکتر حبشی گفته بود این امکان وجود داره که یه دختر از یه پسر خوشش بیاد و راهکارشم اینه که یه آدم معتمد رو بفرسته یا خودش 
خودم؟ خودم که عمرا 
روم نمیشد 
از طرفی اون متنی که دکتر حبشی گفته بود عین همین رو بهش بگید یا بنویسید رو نداشتم
سابقات اسمی بود که چند سال پیش برای عنوان مسجدمون در فضای مجازی انتخاب شد.
مدتی با شکل سایت کار می کرد اما با فراگیر شدن شبکه های اجتماعی و راحت بودن کار کردن در اون فضا و یه سری دلایل دیگه، سایت به حاشیه رفت و کم کم از صحنه حذف شد.
الآن واحد فاوای مسجد خصوصا نوجوانانی که تو اون واحد فعالیت می کنند طی یک حرکت قشنگ تصمیم به احیای سابقات گرفتند اما نه در قالب سایت، بلکه در قالب یک وبلاگ و انصافا دارند قشنگ کار می کنند.
به نظرم رسید این حرکت را در وب
شیخ روحانی :
دولت در سال ۹۷ به فکر حل مشکلات کشور بود . سال آینده این راه را ادامه می‌دهیم
جسارتا یک سوال : 
یک سال تمام بفکر بودید خیلی زحمت کشیدید انصافا شرمنده این همه فکر شدیم . در سال ۹۸ قرار است باز فقط فکر کنید و بفکر باشید یا برای مشکلات اقدام عملی هم انجام خواهید داد ؟ 
باز این هفته هم دانشکده انسانی بی‌برنامگی از سر و روش می‌ریخت این سری هم چون هفته سوم بود و صبحم این آقای فلانی رو دیدم ازش پرسیدم کلاسمون همون کلاس توی پرتاله دیگه گفت بله و بعد بازم نبود و بعد خودش در نهایت وقاحت میگفت برو به اون استاده که اومده بگو کلاس شماست و بره و نمیخواست خودش بره بگه قاطی کردم و انقدر سرش داد زدم که دیگه این بار چندتا از اساتید و دوستام اومدن آرومم کنن ...
بعد که رسیدم دانشکده خودمون یه لحظه حس کردم انصافا چقدر دانشکده
قسمتی از رمان
عسل ازروی پله ها سرخوردم باخنده که صدای مامان با تشر-دخترمگه پانداری؟نرده رو داغون کردیغش غش خندیدم وپریدم و تو آخرین لحظه با خنده گفتم :-بانو گیر نده چطور شد مگهحرفی نشنیدم سمت آشپزخونه رفتم مامان کنار خدمت کار «شوکت»ایستاده بود ونظاره گار کارش بودجلو رفتم ولپ مامانیمو یه ماچ خیس گنده کردم ودر حالی کهلپشو میکشیدم باخنده گفتم :-فدای مامان خوشگلم برم من«مامان انصافا زن زیبایی بود با اینکه پنجاه سال داشت اما هنوز رد پای زیبایی
امروز که درمورد critical thinking تو سایت philosophy میخوندم ، چندلحظه ذهنم پرت شد سمت مشاوری که پارسال اومد شهرمون و کلی سروصدا به پا کرد و پول خوبی انصافا به جیب زد!!
این آدم بنظرم واقعا باهوش بود! شهرما شهر خیلی بزرگی نیست ولی خب کوچیکم نیست و تقریبا کسی نبود که اسم این آدم رو نشنیده باشه یا لاافل یک بار تو همایش هاش شرکت نکرده باشه! اعتماد به نفس فوق العاده زیاد و ایده های عجیب و بحث برانگیزش ، اینکه باعث شده بود مدرسه ها و بقیه موسسات کنکوری واکنش نشون
انقدر توی این تعطیلات عید، بچه ها شیرین زبونی کردن که دلم نیومد ثبت نشه. 
1. بچه ها رو بردم آتلیه ازشون عکس بگیرم واسه عید. علی دائم از خانم عکاس، درباره لوازم مختلف سوال می کرد و انصافا اون بنده خدا هم همه رو با حوصله جواب می داد. یه هو علی گفت خاله یه وسیله هم اون بیرون دیدم بیا بریم بهم بگو اون چیه. وقتی خانم عکاس خواست باهاش بره علی گفت نه خاله اون بیرون آقا هست، اول روسریت رو بپوش بعد بیا ((((((((((((((((((((((((: یعنی عاشق این امر به معروف خوشگلش شدیم (:
"بسم رب المهدی" 
ساعت حدود 9 بود که دیدیم خیلی بیکاریم ( کی عصر جمعه میره دانشگاه -_-) گفتم بریم ببینیم تو فردوسی مغازه ای پیدا میشه چیزی بخریم یا نه !
داشتیم میرفتیم پارکینگ که دیدیم دکتر اومد . 
+سلام بچه ها ! خوبین؟ خسته نباشین!
- سلام دکتر ! الحمدلله . خسته نیستیم بیکاریم! 
صدای خندیدن 3 نفر تو تاریکی رو تجسم کنین
+ بچه ها من برای شام اومدم. 
- ما هم برای شام اومدیم دکتر !
دوباره صدای خندیدن 3 نفر تو تاریکی رو تجسم کنین / آخه متخصص اطفال اینقد باحال؟!
دوستان، پیرهنِ مشکی با آستین‌های ساتن که طرح گل رز طلایی داره مناسبِ دانشگاه نیست. ستادِ امر به معروف و نهی از منکر. (واحد پردیس برادران)
انصافا با اون پیرهن چجوری می‌خوای معادله صفحه مماس بر رویه رو به دست بیاری؟ چجوری سیالات پاس می‌کنی با اون؟ چجوری وقتی روزی رو به یاد داری که چنین چیزی پوشیدی می‌تونی به ذهنت متبادر کنی که دینامیک ماشین پاس میشی؟ جواب بده برادر. چجوری با لباس شبِ دامادی اومدی دانشگاه و همزمان این انتظارات رو از خودت داری
از مدتها قبل دایی ، پرویز بهش پیشنهاد داده بود که همگی به اتفاق خواهرشوهرها یه آخر هفته رو بریم گردش. اتفاقا خواهرشوهر بزرگم هفته پیش اومدن شهرکرد و قصد داشتن با هم بریم بیرون اما وقتی شوهرش شنید این هفته با دایی شوهرم قرار گردش داریم گفت ما نمیاییم. اون یکی شوهرخواهرشوهرم هم که مشکل قلبی داره یه مقدار حالش نامساعد بود و گفت ما نمیایم. و چقدر اعصاب خردیه که یک نفر برنامه بریزه و بقیه قر و اطوار بیان. چون قبلا اکثر گردش و مسافرتها رو با خواهرشو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها